نبودیم
مدتی نبودم و ننوشتم ننوشتم از خانه ی جدیدی که شد خانه ی پر از آرامش و امن ما و با کمال افتخار این آرامش رو اینبار علاوه بر دایی جون بابا میثم با عمه سارا و همسرش سهیم هستیم. ننوشتم از پسر کوچولویی که هم پای برادرش قد کشیده و حالا یک ساله شده. ننوشتم از مرواریدهایی که یکی بعد از دیگری روییدند و پنجمینش رو همین امروز صبح کشف کردم. ننوشتم از پسرکی که حالا هر روز صبح روپوش پوشیده و آماده راهی پیش دبستانی میشه و اکثر روزها هم کیفش روفراموش می کنه و لحظه ی آخر با یادآوری دوباره من قول می ده که آخرین بارش باشه. هیچکدام از خاطرات تکرار ناپذیر و زیبای این چند وقته رو به خاطر جابه جایی و نداشتن نت نتونستم مکتوب...
نویسنده :
زری مامان
16:22